شهيد رضا چراغي
تاریخ تولد : 1336/7/23
تاریخ شهادت/وفات : 1362/7/23
شهيد رضا چراغي
رضا چراغی در پاییز ۱۳۳۶ در روستای «بستق» از توابع شهرستان ساوه متولد شد. او دوران جوانی و مبارزات انقلابی را پشتسر گذاشت و در حال گرفتن دیپلم بود که انقلاب اوج گرفت و او نیز چون همة مردم ایران در تظاهرات خیابانی شرکت کرد. انقلاب به رهبری امام(ره) پیروز و توطئههای اجانب در پی این پیروزی شروع شد. رضا نیز به همین منظور به همراه دوستانش به منطقه کردستان شتافت. او با پیوستن به جمع فرماندهانی که در آنجا بودند، توانست تجربیات بسیاری در فرماندهی کسب کند. رضا در طول حضور در کردستان و جنگ، مسئولیتهای مختلفی بر عهده داشت. مدتی «جانشین سپاه دزلی» بود و زمانی «مسئول محور تتة مریوان». بعد از تشکیل تیپ۲۷ محمد رسول الله(ص) در این تیپ در عملیاتها شرکت میکرد. از اواسط سال 60 فرماندهی گردان حمزه را در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس بر عهده داشت. در تیرماه ٦١ با قبول فرماندهی لشکر٢٧ توسط شهید حاج همت، رضا در عملیات رمضان و عملیات مسلمبن عقیل در سومار، به عنوان قائممقام لشکر خدمت کرد و از مهرماه سال ۶۱ برای مدت کوتاهی معاونت سپاه۱۱ قدر را که فرمانده آن حاج همت بود، پذیرفت. از آبان سال ٦١ تا فروردین سال ٦٢ در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر1 در فکه، به عنوان فرمانده لشکر انجام وظیفه کرد. در آن عملیات، لشکر با چهار تیپ تشکیل شد. تیپ1 عمار، تیپ2 سلمان، تیپ3 ابوذر و تیپ4 ذوالفقار که وظیفه اجرای آتش بر روی دشمن را داشت. در این عملیات، رضا چراغی شمشیر لشکر بود و اقتدار و استقامت شایستهای از خود نشان داد. او سرانجام در ارتفاع ١٤٣ فکه در مقابل پاتک سنگین دشمن که یارای ایستادگی در آن منطقه نبود، به همراه شهید عباس کریمی و چند تن دیگر از رزمندگان، ایستادگی میکردند که بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. آخرین دیدار شهید همت با شهید چراغی رضا سه روز بود که نخوابیده بود و عملیات را هدایت میکرد. هر طور بود قانعش کردم که امشب را بخوابد و خوابید. صبح روز بعد که بیدار شد، بعد از نماز دیدم شلوار نویی را که در ساک داشت، درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم: «آقا رضا هیچ وقت شلوار نوت رو نمیپوشیدی. چی شده؟» خندان گفت: «حاجی با اجازه شما میخواهم بروم خط مقدم.» گفتم: «احتیاج نیست شما جلو بروید. اینجا بیشتر شما را لازم داریم.» قیافهاش در هم شد و گفت: «حاجی جان! من میخواهم بروم جلو را وارسی کنم.» در همین حین از بیسیم خبر رسید که عراق پاتک سختی در خط آغاز کرده است. رضا رفت جلو. ساعتی بعد بچهها گفتند برادر چراغی در خط مقدم با خمپاره60 دارد عراقیها را میزند. با بیسیم او را خواستم که ناگهان یک نفر از پشت بیسیم گفت: «حاجی جان دیگر رضا را صدا نکنید، او پرواز کرد.»